The crust

2005
When I was a child and I did something with great enthusiasm and vitality and, of course, correctly, they would address me with approving look as “boyish,” and I would understand that being a man is closer to correctness and perfection. During puberty, I distanced myself by force from my childhood friends, who were mostly boys, and began to hide a part of myself that seemed embarrassing, impure, and forbidden. A considerable portion of my energy was spent concealing the disapproved aspects of my existence and creating similarities with men who seemed symbols of strength and health, even though my heart beat femininely. Perhaps I still haven’t completely healed from that attempt to rid myself of femininity.
وقتی در کودکی کاری را با شور و انرژی زیاد و البته درست انجام می‌دادم، با نگاه تأییدآمیزی مرا «چون پسران» خطاب می‌کردند و من می‌فهمیدم که مرد بودن به درستی و کمال نزدیکتر است. در دوران بلوغ، به اجبار از همبازی‌های کودکی‌ام که عموما پسر بودند، فاصله گرفتم و شروع کردم به پنهان کردن بخشی از خودم که خجالت‌آور، ناپاک و ممنوعه به نظر می‌رسید. بخش زیادی از انرژی‌ام صرف پنهان کردن بخش تأییدناشدۀ وجودم و ایجاد شباهت با مردان که سنبل قدرت و سلامت به نظر می‌رسیدند، شد. اگرچه قلبم زنانه می‌تپید. شاید هنوز هم کاملا از آن زنانگی‌زدایی شفا نیافته باشم.
error: Content is protected !!